روز جمعه ( شهر زیبای من )
امروز جمعه ست و مثل همیشه بابایی جونمم خونه ست بعد از خوردن صبحونه و یه کوچولو شیطونی آماده شدم و با مامی و بابایی جونم رفتیم ددر رفتیم کنار رودخونه که آبش خیلی زیاد شده بود، بابایی که فوری یاد بچگی هاش افتاد کفش هاشو درآورد رفت تو آب واقعا رودخونه ی قشنگی بود منم یه کوچولو آب بازی کردم همش میگفتم: اومدیم رودخونه... مامی میگفت: شما از کجا میدونی اسم اینجا رودخونه ست باهوش من... از این جلبک ها خوشم نمی اومد همش می پرسیدم: این ها چیه؟؟؟ راستی؛ امروز از صبح مامی داشت میخوند و میگفت: آسمون آبی .... زمین پاک ... حق همه ی ما بچه هاست منم باهاش تک...
نویسنده :
آتریسا جون
16:58